در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند. اما روزهایی هم هست که روح دندانپزشک جماعت زخم میخورد و در انزوا خرد و خاکشیر میشود و به فنا میرود.
بدترین روز زندگی یک دندانپزشک چه روزی است؟ روز تحویلی که بریج هشت واحدیاش را نمیتواند روی پایهها بنشاند؟ روزی که عصب اینفریور آلوئولار را حین جراحی دندان عقل لت و پار میکند؟ یا روزی که شریان گریتر پالاتین را از وسط دو نصف میکند و خون تا لوسترهای مطب فواره میکند یا روزی که فایل اولیه را داخل کانال نکروز میشکند و یا اصلاً روزی که بلافاصله بعد از تزریق، بیمارش در اثر واکنش آلرژی و شوک آنافیلاکتیک به ملکوت اعلا میشتابد؟
همه مثالهای بالا میتوانند از بدترین روزهای زندگی حرفهای یک دندانپزشک باشند اما بدترین روز زندگی من به عنوان یک دندانپزشک بسیار دردناکتر و اسفبارتر از همهٔ این روزها بود.
چندین بار مراجعین عجیب و غریبی داشتم که برای بهداشت دهان و دندان و درمان دندانپزشکی دندانهای خود کارهای عجیب و غریب میکردند. مثلاً از داروهای گیاهی یا روغن ترمز برای تکسن دنداندرد استفاده میکردند یا دهان خود را با پونه یا آب نمک (به جای مسواک و خمیردندان) میشستند. همیشه ضمن احترام ظاهری و سر جنباندنِ بزِ اخفشطور برای این مراجعین بامزه، در دلم به سادهدلی و گمراهی این آدمها میخندیدم.
چون میدانستم که هر نوع مخالفتی اثر معکوسی دارد سعی میکردم بهلولوار و از راه برهان خلف، علم بهداشت و پیشگیری را به این قوم ضالین، آموزش دهم! بیمارانی داشتم که مدتهای زیادی درد دندان را تحمل میکردند و از گیاهان دارویی، طب سنتی، هامیوپاتی و دهها روش دیگر برای تسکین درد دندان استفاده میکردند و دستآخر بعد از کلی تحمل درد و رنج از روی ناچاری به دندانپزشک مراجعه میکردند! همیشه سعی میکردم با طعنههای غیرمستقیم اما کاری، حسابی از این ناغافلان علم و هنر دندانپزشکی انتقام بگیرم و آنها را بیشتر متوجه اشتباه خود کنم!
اما بدترین روز حیات من زمانی بود که دیدم دشمن بزرگ دنیای دندانپزشکی، یعنی جهل و گمراهی در اندرونی منزل من سنگر گرفته و با نامردی و رذالت هر چه تمامتر ازقفا دشنه خود را بر پشت من فرو کرده است!
چندی بود که به همسرم مشکوک شده بودم. مدام در خانه دمنوش به خوردمان میداد. برای امراض مختلف عرقیجات و… تجویز میکرد و برای سردردهای میگرنی من پیشنهاد مراجعه جهت درمان هامیوپاتی داده بود که البته با مخالفت شدید بنده توطئه ظاهراً در نطفه خفهشده بود. اما یکشب قبل از مسواک زدن متوجه صحنه عجیب و بسیار دردناکی شدم: همسر من، زنم، همان کسی که سالها با یک دندانپزشک واقعی ازدواجکرده بود! همان فردی که سالها شریک من در سختیهای زندگی بود و با توان، سرعت و دقت بالا و بینظیر، پولهای بیزبانی که من از کار شاق در داخل دهان مردم کسب میکردم را بهراحتی در یکچشم به هم زدن نفله میکرد، همان مادر فرزندانم که تربیت جگرگوشههایم را به او سپردهبودم تا هرسال چندین و چند بار به خاطر شیطنتها و بیتربیتیهایشان مرا به مدرسه فرا بخوانند و فرزندانم را در حضور من تهدید به اخراج کنند، همان همسر مهربان، مادر فداکار، زن دلسوز… هم او و خود خودش در حال مسواک زدن با جوششیرین مقابل آینهٔ روشویی بود…!
نمیدانید که با دیدن ظرف حاوی جوششیرین در کنار لیوان حاوی مسواک و بهجای خمیردندان چه حالی به من دست داد و تا چه اندازه منقلب شدم!
این خیانت به آرمانهای دندانپزشکی غیرقابلبخشش بود! شبانه چمدانم را بستم و بدون هیچگونه بحثی از منزل خارج شدم و شب را در منزل یکی از دوستانم به صبح رساندم. تمام شب تا صبح را به جدا شدن از همسرم فکر میکردم. چه طور توانسته بود این کار را با من بکند. چه طور به آرمانهای همسرش خیانت کرده بود؟
تصمیم داشتم در اولین فرصت به خاطر این بیحرمتی به آرمانهای رشتهٔ دندانپزشکی همسرم را سهطلاقه کنم و به غار تنهایی خود پناه برده و در انزوا بمانم و تراش بخورم! ناخودآگاه این شعرهم به ذهنم رسید که همسر دندانپزشک هم جوششیرین (به جای خمیردندان) میزند، بیچاره فرهاد!
اما سرانجام با پادرمیانی و ریشسفیدی بزرگان فامیل، من و همسرم با هم بهصورت توافقی آشتی کردیم و توانستیم مشکلات بین خود را به نحو مسالمتآمیزی حل کنم. من توانستم با چربزبانی و کمی حیلهگری، همسرم را گول بزنم و متقاعد کنم که برای حفظ بنیانهای خانواده، کلیه توصیههای عطارها و کلاهبرداران طب قدیم، هامیوپاتی و انرژیدرمانی و… را کنار بگذارد و از دندانپزشکی مبتنی بر شواهد تبعیت کند. او هم بهعنوان مشوق سه دنگ سند منزل مسکونیمان را به اسم خود کرد! خیلی خوشحال شدم که توانستم با یک تشویق خیلی ساده، همسرم را از فاجعه روشهای بهداشتی و درمانی غیر مبتنی بر شواهد نجات دهم.
نجات شان حرفهٔ ما بیش از این مقادیر ارزش دارد!
منبع: دندانه