خاطرات یک دندانپزشک واقعی: ۲۷
دکتر علی مرسلی
به پذیرش مطب سپردهام که پول هر جلسه درمان را همان جلسه از بیمار بگیرد. اگر درمانی در دو جلسه یا سه جلسه تمام میشود هزینه نصف یا یک سومش را بگیرد. به ندرت بیماران لارجبازی در میآورند یا منشی تنبلی میکند و پول جلسات بعدی را پیشپیش میگیرد. آن وقت است که با منشی موقع حساب کتاب آخر وقت دعوایم میشود. ده بار به او توضیح دادهام که: «خانمجان! هزینه هر جلسه را همان جلسه بگیر. شاید بیمار نیامد، شاید اتفاقی برای بیمار افتاد، شاید من مریض شدم، رفتم زیر تریلی مّردم … نباید کسی زیر دین کس دیگری بماند…»
اما نمیفهمد که نمیفهمد. آخر سر با تمام پر رویی به جفت مردمک من خیره میشود و میگوید: «دکتر جان! این قدر حرص نخورید. نگران نباشید، شما اگر مردید من قول میدهم برایتان از تک تک مریضها حلالیت بگیرم. اصلاً میرود به پای پولهایی که مریضها قرار بود بیاوردند و نیاوردهاند! یر به یر میشود!»
امان از این دهه هفتادیهایی که زبانشان یک وجب است، گیس بریده نه زبانم لالی میگوید، نه خدای نکردهای… حیف که منشی را زنم استخدام کرده و نمیتوانم اخراجش کنم والا همین امروز پرتش میکردم بیرون و صابون جریمه وزارت کار را مشتاقانه به تنم میمالیدم…!
اما واقعاً وقتی با خودم مینشینم و به مردن خودم فکر میکنم، غصهام میگیرد. نه به خاطر مردنم که مرگ بالاخره مثل جرمی است که روی هر دندانی مینشیند و شتری است که بر در همه میخسبد! بیشتر به زن و بچهام فکر میکنم، بعد از مردنم که کلی قسط مانده و درمان کامل نشده و… برایشان به ارث میگذارم. کلی روکش که وسط کار لابراتواری هستند، کلی درمان که شروع شدهاند و به صورت حالا ببینیم چی میشه، در حال فالوآپ هستند!
جرات زیادی میخواهد مردن در شرایط حساس کنونی؛ از دست من که بر نمیآید!
منبع: دندانه